خلاصه داستان :

مادر بزرگ طی یک دعوت غیر منتظره همه را به خانه اش دعوت میکند و طی نامه ای به اطلاع امید و غزال می رساند که اگر خواستار ارثیه پدر بزرگشان هستند باید با هم ازدواج کنند در غیر این صورت ارثیه به جای پدران آن دو به عمه هایشان تعلق میگیرد.
طی نقشه ای که امید و غزال با همفکری هم کشیدند قرار شد به صورت سوری ازدواج کنند.وقتی تصمیشان را به اطلاع مادر بزرگ رساندند او قبول کرد.
غزال نسبت به این ازدواج بی میل بود و با امید مشکل داشت اما مارال خواهر امید معتقد بود امید غزال را دوست دارد و با شوق خودش را برای عروسی آماده میکند.
به پیشنهاد مادر بزرگ مراسم ازدواج امید و غزال در کرج برگزار شد.
بعد از پایان مراسم امید و غزال با همراهی بقیه به خانه ای که مادر بزرگ سر عقد به انها هدیه کرده بود رفتند تا زندگی جدیدشان را شروع کنند… .